علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

جوجه طلبه

بابا در باران آمد

دوازده ساعت راه وجاده و برف ودل تنگي و انتظار تا تهران... لحظه شماري باچشماني كه خواب را فراموش كرده براي رسيدن عقربه ها به روي ساعت دو ونيم بامداد... ساعت ها لباس به تن آماده نشسته.... ------------------------------------------------- نيمه شب وباران نم نم وجاده و اشتياق رسيدن وفرودگاه امام خميني... پشت آن شيشه ها و ذوق يك پدر كه مي توانست تمام احساسات فشرده شده در اين چهار ماه را فقط در تكان دادن دست ولبخند خلاصه كند... صبر صبر صبر كه اين صف طولاني كي به در خروجي ميرسد.... --------------------------------------------- آغوش باز پدر ولبخند ناز پسر و پايان اين همه دل تنگي...
29 دی 1392

زهي خجسته زماني كه يار باز آيد

الحمدلله كه مسافرمان سلامت از سفر باز آمد وچشممان روشن شد به ديدارش وحضورش خداوند مهربانم تمام مسافران را به آغوش عزيزانشان باز گردان به سلامت ... چشمان تمام منتظران را به ديدار سفر كرده شان روشن كن...                                                                           ...
29 دی 1392

شبي خوش است...

معاشران گره از زلف يار باز كنيد                  شبي خوش است بدين قصه اش دراز كنيد حضور خلوت انس ودوستان جمعند                و اِن يكاد  بخوانيد  و در  فراز  كنيد    تا چند ساعت ديگر دستان گرمت را در دست داريم ونگاه مهربانت را چشم در چشم...   روز هجران وشب فرقت يار آخِرشد         زدم اين فال وگذشت اختر وكار آخرشد آن پريشاني شبهاي دراز وغم دل         همه در سايه گيسوي    نگار آخر  شد ساقيا لطف نمودي قدحت پر مي باد      كه به تدبير  تو تشويش خمار آخِر شد...   ...
26 دی 1392

عمليات غذاخوري!!!

اين دقيقا قيافه منه وقتي مي خوام به شما غذا بدم...!!! تمام خانه رو دور قمري مي زني ومن قاشق به دست به دنبالت كه آيا چه شود يهو حواست پرت شود ومن قاشق ومحموله اش رو در دهان مبارك ونازنينت بگنجانم؟!!! ---------------------------------------------- نوشته شده توسط يك مادر حسرت به دل بچه يكجا نشين غذا خورنده !!!!!!!!! ...
24 دی 1392

پسر دل نازك ما

پاش رفته رو دست عمه... عمه مي زنه زير گريه...ازاون گريه هاي الكي... باحالتي متعجب وچشمان گرد بهش نگا ميكنه ... بعدش ميره جلو ونازش ميكنه... عمه هم قصد خوردنشو مي كنه. -------------------------------------- اينقد شيطوني كرده كه ديگه ... بماند!!! برا اينكه يه لحظه آرومش كنم الكي ميزنم زير گريه... بازهم باتعجب نگام ميكنه وبعد كم كم لب هاش آويزون مي شه و بچم مي زنه زير گريه !!! قربونش برم دلش نازكه حتي طاقت ديدن گريه الكي مامانم نداره. -------------------------------------- قول مي دم ديگه جلوت الكي گريه نكنم... نمي دونم اگه بزرگ بشي بازم از گريه مامان گريه ات مي گيره؟؟؟ خدا نكنه هيچ بچه اي خودش مسبب اشك مادرش بشه. خ...
24 دی 1392

بسوز اي دل!

مادرم ديگر... مدام در تصورات وخيالات دور...روزهاي بزرگ شدنش...قد كشيدنش...آقاشدنش... مادرم ديگر باخون دل بچه بزرگ ميكنم... مادرم ديگر...آرزوها برايش دارم... ---------------------- اين روزها به گذشته ونوزاديش كه فكر ميكنم روضه مكشوف است، به حالش نگاه ميكنم روضه مجسم است، روزهاي بعد از اينش را تصور ميكنم آتش بردل است ،،جان كندن دل است... آه است كه از نهاد اين دل بلند ميشود براي جگرسوخته ي كربلايي ها... براي رباب... براي ليلا...براي ارباب ------------------------------------- امام حسين (عليه السلام) :«بالا ترين لذت اين است كه ،فرزندي را با خون دل بزرگ كني و بعد به سن جواني برسد وبعد جلوي چشمانت راه برود..» ...
22 دی 1392

طوطي شكر سخن

لحظه هاي خوشي داريم با طوطي خانه مان، يك ظبط صوت كوچك كه هر چه مي شنود را نصفه ونيمه وناقص تكرار ميكند، حتي صداي عطسه ات را... -------------------------------------- باز هم به تو بدهكاريم بابت شكر گذاري... از تو ممنونيم كه خانه مان غرق در همهمه شادي كودكانه دلبندمان است، اگر هم سر سام مي گيريم به خاطر انرژي زياد اوست نه آه وناله وگريه اش خدايا شكر كه دلبندمان سالم است.... ...
21 دی 1392

مامان نديد، بديد

بوووووووووووووووووممممممممممم!!!!!!!!!!!!!!!!!   اين صداي تركيدن قلب يك مامان بي جنبه از فرط ذوق ناكيست... سرش خورده به پايه ميز ...گريش گرفته و رو به من مي كنه و مي گه «ماما» وبعد به آغوشم پناه مياره... حق ندارم ذوق مرگ شم؟؟؟ -------------------- اين اولين بار بود كه اينطور دقيق واضح اين كلمه رو تلفظ ميكرد،قبلا با شنيدن عبارت مــَ مـــَ مي فهميدم مخاطبش بنده هستم...
21 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد