بابا در باران آمد
دوازده ساعت راه وجاده و برف ودل تنگي و انتظار تا تهران... لحظه شماري باچشماني كه خواب را فراموش كرده براي رسيدن عقربه ها به روي ساعت دو ونيم بامداد... ساعت ها لباس به تن آماده نشسته.... ------------------------------------------------- نيمه شب وباران نم نم وجاده و اشتياق رسيدن وفرودگاه امام خميني... پشت آن شيشه ها و ذوق يك پدر كه مي توانست تمام احساسات فشرده شده در اين چهار ماه را فقط در تكان دادن دست ولبخند خلاصه كند... صبر صبر صبر كه اين صف طولاني كي به در خروجي ميرسد.... --------------------------------------------- آغوش باز پدر ولبخند ناز پسر و پايان اين همه دل تنگي...