علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

جوجه طلبه

بابا!!!

هر وقت خیلی ورووجک میشه برا اینکه یکم آرومش کنم ازش سوالات مختلف میپرسم...مثلا :این چیه؟اون چیه ؟فلانی کجاست؟بهمانی کیه؟ پسرک ما فقط به سوال بابا کجاست ؟واکنش نشون می ده. طوری که این عبارت شده یکی از اساسی ترین سوالات زندگیش شده که در طول روز هزار و سیصد بار از خودش از ما ؛از در از دیوار؛ می پرسه...خودشم در جواب میگه :نی!!!(نیست) ----------------------- -چند روز پیشا که سرما خورده بود و رفتیم دکتر؛توی صف شلوغ پلوغ تحویل دارو بودیم ؛ورووجک  رفته بود وسط سالن و رو به ملت منتظر دارو ,دستاش رو برده بود بالا و به همون شیوه مخصوص خودش می پیچوند و می پرسید :بابا اوووو(کو)؟؟؟ -بعد خودش در جواب خودش می گفت :نی !!! -بنده به شخصه...
6 آذر 1393

پدروپسر

سفره ناهار رو پهن کردم ونشستم کنار سفره حواسم نبود که ابو علی رو صدا کنم بیاد سر سفره،گل پسر تا سفره رو دید رفت کنار باباشو بازوشو گرفته وبه سفره اشاره میکنه که یعنی پاشو پدرجان بیا غذابخور اینقدر اصرار کرد ودستشو گرفت که بابا اخبار رو بی خیال شد واومد سر سفره... __________________________________ نصفه شب باجیغ وداد از خواب پرید وبابا شو صدا میکرد هرچی بغلش کردم آروم نگرفت ،رفت توبغل باباش گرفت خوابید!!! ______________________________________ تو ماشین که باشیم یه ریز گریه میکنه که بره بغل باباش بشینه تو خونههم که هی راه میره وبا خودش میگه :بابا،بابا هیچی دیگه بچم از دست رفت.... یه همچین پسر بابایی داریم ما ...
12 مرداد 1393

غليان احساسات

سرش محكم خورده به پايه ميز ... باباش اينقد يا زهرا... ويااباالفضل...( كلا همه مقدساتو صداكرده) كه من ديگه روح از بدنم مفارقت كرد!!! مونده بودم كدومشونو اروم كنم...  ----------------------------------------------- داره خيار مي خوره به باباشم تعارف ميكنه باباش ذوق زده :پسرم!!!!!!!! طاقت ندارم لحظه ي بدون تورو !!!!!!!!!!!!!! نري زن بگيري تنهام بذاري!!!!!!!!!!!! ------------------------------------------------ مونديم چي كار كنيم بااين قلب ضعيف ابوعلي... ...
1 بهمن 1392

پدر وپسر

بسيار زود تر از آن چه تصور مي كردم با بابايي صميمي شد وحالا ديگه يه نفر بايد اين پدر پسرو از هم جداكنه... شب ها كه برا شير خوردن بيدار ميشه باباشم بيدار ميشه و كلي با هم صفا ميكنن... خدا اين پدر وپسرو برا هم نگه داره...    
29 دی 1392

بابا در باران آمد

دوازده ساعت راه وجاده و برف ودل تنگي و انتظار تا تهران... لحظه شماري باچشماني كه خواب را فراموش كرده براي رسيدن عقربه ها به روي ساعت دو ونيم بامداد... ساعت ها لباس به تن آماده نشسته.... ------------------------------------------------- نيمه شب وباران نم نم وجاده و اشتياق رسيدن وفرودگاه امام خميني... پشت آن شيشه ها و ذوق يك پدر كه مي توانست تمام احساسات فشرده شده در اين چهار ماه را فقط در تكان دادن دست ولبخند خلاصه كند... صبر صبر صبر كه اين صف طولاني كي به در خروجي ميرسد.... --------------------------------------------- آغوش باز پدر ولبخند ناز پسر و پايان اين همه دل تنگي...
29 دی 1392

بي تاب شدن عادت كم حوصله هاست!

دیوانه شدم با که بگویم که م ن از تو.... هم دورم  و هم از تو مرا فاصله ای نیست.....   سه ماه مي شود كه ...جايت خالي نباشد سايه ي سر...دلمان آنقدر تنگ شده برايتان كه تمام شده... از احوالاتمان اگر جويا شويد ملالي نيست جز دوريتان... قوام من ريحان تو از دوريت پژمرد ... دست گرمت را پشتم كم دارد... هركجا هستي نفست گرم، دلت سبز، ودعايت برسد...
8 دی 1392

بابای اینترنتی!

امروز ٢ماهی می شود که نیستی ... هیچ وقت روزی که بدرقه ات کردم فکر نمی کردم اینقدر سخت باشه ... ٢ماهه که نیستی که خنده هایش را ببینی ،گریه هایش که همیشه بی طاقتت می کرد را بشنوی وبه جانم نق بزنی که عیال آرومش کن صدای گریش دلمو آب می کنه... ٢ماهه نیستی تا هر وقت پدر پسری باهم خلوت می کردین ،یاهروقت باهاش کشتی می گرفتم تا بی تابیشو آروم کنم و  فقط با یه لبخند تو آروم میشد حسادت مادرانه ام گل کند... ٢ ماهه آقا پدر اینترنتی شدی! دلم می سوزه وقتی فکر می کنم اولین بابا بابا ی علی رو نشنیدی و فقط تعریف کردنای من ذوق پدرانتو برانگیخت...اولین چادستوپارفتناش ،اولین بار که نشست ،حتی روزای سخت بیماریش...جات خالی بود پـــــــــــــــــــــ...
5 دی 1392

پدرو پسر

محبت پدرانه اش حتي از پشت اين همه فاصله و،سيم،وصفر ويك ،قابل لمس بود ودلم راتكان داد... چه ذوق مي كرد براي در دانه اش... وقتي مي ديد پسر ش اينقدر شبيهش شده... پسر كو ندارد نشان از پدر، تو بيگانه خوانش نخوانش پسر...
27 آذر 1392

مغز بادوم

  چه ذوقي مي كردن وقتي ازش صحبت مي كردن ،چشماشون برق مي زد... مادرجان: همه يه اسم مخصوص به خودشون دارن كه با اون صداش مي كنن شما چي؟ نمي خواي داشته باشي؟ پدرجان:باقيافه اي متفكر ؟؟؟؟ ...صداش مي كرد "پِس پس بابا"(پ را با كسره بخوانيد)؟؟؟!!! عروس نابغه :مي دونين پس پس يعني چي ؟ پدر جان:يعني چي؟ عروس نابغه :يعني پسرپسرم!!!!!!!!! پدرجان بسيار ذوق ناك شد از اين كشف بزرگ عروس نابغه!!!!!!!!! پ.ن: *چه عالمي دارن پدر بزرگا ومادر بزرگا بااين مغز بادوماشون مخصوصا اگه اولين تجربشونم باشه...      *عروس نابغه داشتنم نعمتيه ها!!!!!!! *چه كيفي مي كنه ماماني كه بچش از هر دو سر نوه اوله!!! *دارم فكر مي ...
22 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد