علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

جوجه طلبه

ما را همه شب نمیبرد خواب!

هوالحبیب پروسه خواب در خونه ی ما الگوریتم مشخصی داره با هزار لطایف الحیل و تلقین خواب آلودگی به بچه ها راضی شون میکنم که بریم بخوابیم و اما بعد! بعد از خوردن شیر و شستن دهان مبارکشون و خوندن کتاب و شونصد مدل بازی سایه بازی و غیره و ذلک مهیای خواب میشیم...علی شروع میکنه به صحبت کردن چون میدونه دقیقا وقتی باید بخوابه وقت پرسیدن فلسفی ترین پرسش های بشری ست از چرایی باز بودن در گنجه تا دراز بودن دمِ(زشده اسمشو نمیبرم🤭) علی حرف میزنه ...حرف میزنه...حرف میزنه آیه غلت میزنه..‌.روی من ...روی علی..‌.غلت میزنه...برمیگرده سرجاش دوباره (حرکت های رفت و برکشتی😐) علی حرف میزنه ... آیه بلند بلند میخنده...فریاد میزنه..&zwn...
1 شهريور 1397

بدون عنوان

چقدر دلم برای  اینجا تنگ شده برای نوشتن برای ارتباط اما چه کنم  که واقعا مجالش  نیست دلم برای همه ی  شما  دوستای ندیده ی قدیمی تنگ شده ،این روزها مو نو اینجا می نگاریم (اینستاگرام): (#روناهی)Ro0onahi مشتاق نگاهتونم.. .
8 خرداد 1395

روز گار خوش علی آقا

لحظه های با او بودن ما آنقدر حلاوت دارد که حتی اگر ننویسم تمام شیرینیش برای تمام طول حیاتمان جانمان را سیراب میکند و در قلبمان ثبت میشود . دردانه ی عزیزی که با او زندگی ما رنگ خدا گرفت بهانه شیرین و مقدس ما برای تحمل سختی ها و تلخی ها ؛ تن نازش  آزرده گزند مباد. روزهای ما نورانی است و لحظه هامان پر برکت و غرق نمعت  است با وجود پسرکی شیرین بیان و بلبل زبان که حسابی دارد مرد میشود و رعنا هزار ما شا ء الله. مقبول ترین نماز را می خوانیم وقتی که او با زبان شیرینش در پایان نماز به ما قبول باشه میگوید و به خودش :منم قبول باشم شیرین ترین بهانه بود برایم از زیر غذا خوردن در رفتنش به بهانه اینکه :نمی خورم روزه م  در ...
1 مرداد 1394

روزهای پرتغالی!

الحمدلله این روزها کیفور و سر خوشیم با شیرین زبانی های گل پسرمان؛ دایره واژهاش به سرعت در حال وسیع تر شدنه. کلماتی رو که  درش حرف «خ» به کار رفته خیلی بامزه تلفظ میکنه یه چیزی تو مایه های زبان آلمانی!!! دم به دقیقه در یخچال حضور دارن البته یخچال که چه عرض کنم کمد بگم بهتره !!! و تند تند اُ رد می فرمایند : هِ نونه (هندونه)می خوام (با تشید فراوان روی خ) ؛ پنیر می خوام؛  آمه (خامه) می خوام ؛   دَبت دُ دُس(شربت درست کن ) و از هم زدن شربتش بدش میاد و میگه :هم نه و از اونجا که من در جواب بهش میگم :هم آره خودش یاد گرفته و میگه :هم نه ؛هم آره  (: ؛ بَبَنی (بستنی)می خوام؛ لو لو دات(شکلات) می خوام ؛ اومااا...
17 ارديبهشت 1394

دستهای پر توان،برسید به داد این ناتوان!

و باز هم ماجرای کلیــــــــــــــــــــــد!!! قبلا عرض کرده بودم که علی آقا علاقه خاصی به کلید جات داره ؛کلا مخاطب خاصش کلیده ((((: از این رو ؛هر وقت که بابا میاد خونه و کلیدهاشو سر جای مخصوصشون میذاره که از قضا در دسترس علی آقاهم هست؛؛؛ورووجک ما سریع میره به قول خودش (لی لی ماشین)کلید ماشین رو بر میداره  و شروع میکنه به قفل کردن در ماشینا و دو چرخه اش و خلاصه بازی با لی لی ماشین؛ امروز که بعد نماز صبح بابا خواست بره سر کار دید که لی لی ؛ببخشید کلید ماشین نیست !!!!!؛ آغااا اااااجونم برا تون بگه: از ساعت شش و نیم صبح تا یازده و نیم مااااا چنان دنبال این کلید گشتیم که تلافی خونه تکونی نکردن عید رو قشنگ در آوردیم...اصلادر حین ع...
8 ارديبهشت 1394

دو سالِ عاشقی...

از یک ماه قبل ؛آروم آروم شروع کردیم؛هر روز دفعاتشو کم کردم ؛وحدود بیست روز بعد شیر روزشو حذف کردم و بعد از ده روز ؛در اولین شب از ماهِ رحمت اللهی«رجب» آخرین شیر شبشو خورد. دو رکعت نماز؛ توسل به حضرت رباب؛ روضه ای کوتاه برای طفل شش ما هش؛ سوره یس ؛ سه قل هو لله احد به نیت ختم قرآن؛ هدیه ثواب این دو سال به رو ح آسمانی مادر هستی حضرت مهتاب «فاطمه زهرا» و بانوی ارباب حضرت رباب و سردار کوچک ابا عبدلله ؛حضرت علی اصغر.....و دعای مادری که تمام آرزویش عاقبت به خیری کودکانش است و توفیق سربازی آقا امام زمان و خدمت به دین مبین اسلام . خدای مهربان تر از مادر: اگر این دو سال تمام تلاشم را کردم که بی وضو شیر در دهانش نریزم؛...
1 ارديبهشت 1394

عینک

تو بازار می چرخیدیم که؛یهو چشمش به بساط عینک آفتابی فروش افتاد،از میون اون همه مدل و رنگ یه عینک سبز برداشت که حالت خاصی داشت ولی به نظر ما خیلی بدرنگ بود و عینک های قشنگ تری بود که ما دوست داشتیم اونا رو برداریم... از اونجا که علی آقای ما بسییییاااارررر به این عینک علاقه مند شده بود و به هیچ وجه از روی چشمش برش نمی داشت مجبور شدیم همونو برداریم اما من هنوز چشمم دنبال عینک آبی رنگ بود... منتظر فرصتی شدم که از عینکش خسته شه و من برم با اون آبیه عوضش کنم که شد و در یک حرکت بسیییااررر ناجوانمردانه عینک رو عوض کردم!!! واین جوری بود که تموم تئوری های روان شناسی و احترام به رای کودک و استقلال طلبی و غیره رو پوکوندیم دود شد رفت هواااا .......
19 فروردين 1394

دم پايي!

اين روزها كه تند تند داري به دو سالگي نزديك ميشي و شيرين زبوني ها و شيرين كاريات ما شاءالله زياد شدن وداري بزرگ ميشي ؛فارغ از همه ي قند هايي كه تو دلم آب ميشه ؛حال غريبي دارم كه نميدونم همه مادرا در آستانه دوسالگي بچه هاشون داشتن يا نه؟!!!! هعيييي بگذريم...!!! --------------------------- از علايق عجيب وغريب اين روزهاي پسرك ما علاوه بر همون كليد مذكور؛دم پايي هست؛جوري كه گاهي دم پايي به پا مي خوابه!!! در هر امام زاده و مسجد وهيئت ومجلسي كه ميريم پسركمان به سرعت به سمت در مي دود و دم پايي بچه ها و كفش بزرك ترها رو پا ميكنه و الفراااار!!! هرچي ام ما و بچه ها ي بي دم پايي!سعي ميكنيم با لطايف الحيلي راضيش كنيم كه دم پايي خودشو بپوشه و...
13 فروردين 1394

تاب تاب عباسي!

در ولايت مادري هستيم و علي خوش است الحمدلله... ساعت هشت وسي دقيقه صبح بيدار ميشود و تا غروب آفتاب يك ريز تاب تاب عباسي ميرود(اصطلاح علي براي پارك و سر سره؛خودا منو نندازي هم در ادامه اش ميخواند)... عطشش براي  بازي در پارك به طرز عجيبي و به هيچ وجه تمامي ندارد ...البته حق دارد وقتي پدر بزرگ پايه اي دارد كه هر لحظه هم بازي علي ست و هم پاي پارك رفتنش، حتي اگر علي جان ساعت يك ونيم نيمه شب بهانه پارك بگيرد و زمين و زمان را به هم بدوزد؛ باز ميداند پدر بزرگ هست كه اشكهايش را تاب نمي آورد و راهي پارك ميشوند... +خداوند عمرتان را طولاني وتوام با عزت بدارد ؛بهترين بابا و بابا بزرگ دنيا... ----------------------------------- +الحمدلل...
6 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد