علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

جوجه طلبه

نادم كوچك

نمي دانيم كي ،چه موقع،حواسمان پرت چه بوده كه تمام جزوات دايي رو ريز ريزكردي،،، دايي با حالتي مهربان توام با مواخذه :چرا اينارو پاره كردي،جواب بده؟ پسرك نادم ماهم براي لحظاتي سرش راپايين انداخته بود .. صحنه بسيار جالب بود حركت غير ارادي تو با مواخذه دايي هم زمان ... --------------------------------------------------------------- آش نذري و هزار هواخواه وطالب ... وپسرآش خور ما كه در يك صدم ثانيه ظرف آش را منهدم كرد، تمام آش رو روي زمين ريخته و بي حركت ودر نهايت مظلوميت ومعصوميت همان جا نشسته آنقدر معصوم ونادم كه ما  مجبور به عذر خواهي از او شديم ...
21 دی 1392

بيرون از خانه

گلمان خيلي وقت است مفهوم بيرون رفتن را متوجه مي شود ،هركس علاوه بر لباسهايش لباس ديگري به تن كند، سريعا آهنگ «بغلم كن، مرا ببر »سرميدهد. (چادر، پالتو ،مانتو، روسري) از نشانه هاي بيرون رفتن افراد از جانب گل پسرمان تلقي مي شود...
21 دی 1392

انگشتري تو!

وقتي به دستاش نگاه مي كنم قند كه مكرر تودلم آب مي شه... به اين فكرميكنم كه چقدر اين دستاي ناز وقشنگش با انگشتري زيبا تر مي شه مثلا يه عقيق زيبا يا يه فيروزه خوشرنگ يا شايدم يه حلقه... قربونت برم دست وپا كوچولووو ماماني... ------------------------------------------------------ سلام بر سقاي دشت كربلا...
16 دی 1392

وقتي مامان نقاش مي شود...

روي شيشه بخار گرفته كه نقاشي كشيدم آروم گرفتي؛راستش نقاشي بيشتر براي دل خودم بود... فكر نمي كردم تو توجهي بهش بكني؛ اما وقتي ديدم بااون دقت به خرگوشه نگاه مي كني وكلي ذوق كردي حسابي ذوق ناك شدم ؛ممنونم كه مشوق ماماني ...  تصميم گرفتم نقاشي رو ادامه بدم ...
14 دی 1392

مي گذرد اين عمر

كم كمك داري براي دستانم سنگين مي شوي... اين روزها كه در آغوشت ميگيرم و تو به خواب ناز مي روي به چهره ات كه خيره مي شوم مي بينم رد بزرگ شدنت رادر صورتت مي بينم كه نرم نرمك داري قد مي كشي... تو داري بزرگ ميشوي صورتت گواه است... من درام پير تر ميشوم... صورتم گواه است...
14 دی 1392

من لي غيرك...

وقتي ميان آن سياهي ،به دنبال بچه ها ميدويد به اميد بازي اما آنها زود از او دور ميشدند وتنها مي ماند،وقتي هرچه مي گشت آشنا پيدا نمي كرد و گريه سر ميدادبه دنبال آشنايي مي گشت ومرا كه ميديد به آغوشم پناه مي آورد وآرام مي گرفت ، بارها وبارها،من نگاه مي كردم و به ياد مي آوردم تمام لحظه هايي را كه به دنبال بندگانت راه افتادم ودل بستم و...آنها مرا به خودم واگذار كردند... آن وقت من وا مانده وراه گم كرده واشك ريز به دنبال پناهي، نگاهي، آشنايي...باز هم به خطا در آغوش غير... مدت ها بود فراموش كرده بودم كسي را غير از تو ندارم... مي خواهم در آغوشت آرام گيرم مهربانم. ----------------------------------------------------- در پي شك...
14 دی 1392

برف

پسر نازم اين حرير سفيد كه اين چنين زمين را پوشانده... برف است... اولين برف در اولين زمستان زندگي تو... روزهاي آدم برفي درست كردن تو هم مي رسد
11 دی 1392

روياي شيرين

از آنجا كه جوجه ما علاقه خاصي به بخاري و كلا اشيا خطر ناك دارد ،طرح آموزش كلمات جيـــــزه و اووف را در دست اجرا داريم كه خوش بختانه جوجه مام موفق به ياد گيري شده... وقتي خوشحال وخندان به سمت بخاري جان محبوبش ميره نگاه خنده آلودي به ما ميندازه و جيزه جيزه سر ميده كه يعني... كلا با شنيدن جيزه ياد بخاري جان مي كنه... البته جيز يا اووف را به خوبي تلفظ نمي كنه اما همين مقدارهم براي ذوق مرگ شدن يك مادر بي جنبه كافي است...كافي ست كه قند در دلش آب كند كه روزهاي شيريني پيش روست... كافي ست كه اوراببرد به روياي هم صحبتي با پسرش ...سنگ صبور بودنشان براي هم ...هم راز بودنشان براي هم... خدايا شكرت كه مرا از اين لذت بزرگ محروم نكردي... ...
11 دی 1392

سرباز ترسو!!!

مادر هر كاري كند اهل خانه ياد مي گيرند مثلا اگر... يادمه خيلي قبل تر ها يه مطلبي رو جايي خوندم راجع به جنگ صفين كه دقيقا يادم نمي ياد اما مضمونش اين بود كه: يه مرحله سختي از جنگ بود كه مرد آزما بود و حضرت علي دنبال شير مرداي سپاهش فرستاد اما هر كدوم رفتن موفقيتي كسب نكردن... يكي از كسايي كه داوطلب بود محمد حنفيه بود،،، اما امام باهاش مخالفت كرد و فرمود كار كار فرزندان فاطمه است... آره مادري كه با تمام وجودتش وهستيش از دينش حمايت مي كنه معلومه كه گره ها فقط با دست فرزندان اون باز ميشن حالا آيا مادري كه حتي تصور سوسك هم اونو دچار لرزه و تيكه عصبي مي كنه، و از هر نو حشره هراس مرضي داره ... از تاريكي و هزار تا هيولاي تخيلي مي ترسه...
8 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد