عینک
تو بازار می چرخیدیم که؛یهو چشمش به بساط عینک آفتابی فروش افتاد،از میون اون همه مدل و رنگ یه عینک سبز برداشت که حالت خاصی داشت ولی به نظر ما خیلی بدرنگ بود و عینک های قشنگ تری بود که ما دوست داشتیم اونا رو برداریم... از اونجا که علی آقای ما بسییییاااارررر به این عینک علاقه مند شده بود و به هیچ وجه از روی چشمش برش نمی داشت مجبور شدیم همونو برداریم اما من هنوز چشمم دنبال عینک آبی رنگ بود... منتظر فرصتی شدم که از عینکش خسته شه و من برم با اون آبیه عوضش کنم که شد و در یک حرکت بسیییااررر ناجوانمردانه عینک رو عوض کردم!!! واین جوری بود که تموم تئوری های روان شناسی و احترام به رای کودک و استقلال طلبی و غیره رو پوکوندیم دود شد رفت هواااا .......