عینک
تو بازار می چرخیدیم که؛یهو چشمش به بساط عینک آفتابی فروش افتاد،از میون اون همه مدل و رنگ یه عینک سبز برداشت که حالت خاصی داشت ولی به نظر ما خیلی بدرنگ بود و عینک های قشنگ تری بود که ما دوست داشتیم اونا رو برداریم...
از اونجا که علی آقای ما بسییییاااارررر به این عینک علاقه مند شده بود و به هیچ وجه از روی چشمش برش نمی داشت مجبور شدیم همونو برداریم اما من هنوز چشمم دنبال عینک آبی رنگ بود...
منتظر فرصتی شدم که از عینکش خسته شه و من برم با اون آبیه عوضش کنم که شد و در یک حرکت بسیییااررر ناجوانمردانه عینک رو عوض کردم!!!
واین جوری بود که تموم تئوری های روان شناسی و احترام به رای کودک و استقلال طلبی و غیره رو پوکوندیم دود شد رفت هواااا ....
البته علی آقا هم از خجالت ما در اومد؛وقتی دوباره بهونه ی عینکشو گرفت و با عینک آبی به جای عینک سبز محبوبش مواجه شد یه «نه »بلند سر داد و عینک رو نقش زمین کرد!!!!!
+نتیجه اخلاقی حکایت این که علی آقای ما رنگ سبز را دوست تر میدارد!
++امضا یک مادرِ_ _ _جای خالی را با گزینه مناسب پر کنید ((((: