علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

جوجه طلبه

سي نما

ننه الفتِ فيلم ميان صد وچهل وسه شيار به دنبال پسرش... ومادر آن تاريكي سالن  به دنبال پسركمان  ؛پشت پرده ها و درها و شيار صندليها... _______________ -صرفا جهت مزاح بود...تذكر ندهيد لطفا. -فيلم زيبايي بود شيار 143...مادرها بيشتر ميفهمند...  
14 آذر 1393

کلاس زبان فارسی!

وقتی پسرکتان وروجک بازی و بالا رفتن از دیوار راست را ترجیح دهد به هر نوع فعالیت علمی وآموزشی ؛نتیجه اش این میشود که هر چه کشته یارش شوید تا کلمات جدید بیاموزد فاقد هرگونه نتیجه مطلوب است... نتیجه اش این میشود که گوشی تلفن را که دستش میدهیم تا با مادر بزرگها و خاله ها وعمه ها صحبت کند زل زل فقط گوشی را نگاه میکنه و یه خط در میون مگه :اَلو(با تشدید روی لام)خیلی بخواد لطف کنه ؛بعد از کلی التماس کردن ما که بابا  حرفی بزن ,چیزی بگو ای نازنین!!! همان سوال معروف را خواهد پرسید ؛کیا یادشونه؟؟؟ بخواد طرف رو زیاد تحویل بگیره یه سلامی هم عرضه میکنه به زبان خودش_____نامه یعنی سلام!!!! البته این بین شیرین زبونی هم میکنه گل پسرمون... مثلا...
10 آذر 1393

بابا!!!

هر وقت خیلی ورووجک میشه برا اینکه یکم آرومش کنم ازش سوالات مختلف میپرسم...مثلا :این چیه؟اون چیه ؟فلانی کجاست؟بهمانی کیه؟ پسرک ما فقط به سوال بابا کجاست ؟واکنش نشون می ده. طوری که این عبارت شده یکی از اساسی ترین سوالات زندگیش شده که در طول روز هزار و سیصد بار از خودش از ما ؛از در از دیوار؛ می پرسه...خودشم در جواب میگه :نی!!!(نیست) ----------------------- -چند روز پیشا که سرما خورده بود و رفتیم دکتر؛توی صف شلوغ پلوغ تحویل دارو بودیم ؛ورووجک  رفته بود وسط سالن و رو به ملت منتظر دارو ,دستاش رو برده بود بالا و به همون شیوه مخصوص خودش می پیچوند و می پرسید :بابا اوووو(کو)؟؟؟ -بعد خودش در جواب خودش می گفت :نی !!! -بنده به شخصه...
6 آذر 1393

کیشوووو!!!

بعد از دو ساعت خواب بعد از ظهر بیدار شد و یک راست رفت سر اسباب بازیهاش و از میونشون تفنگشوبرداشت که هیچ وقت علاقه ای بهش نشون نمی داد!!! وسط پذیرایی ایستاد و تفنگشو سمت بالا گرفت ؛یه صدای جیغ (مثلا صدای تیر اندازیه خب!!!) یه آخ بلند و بعد خودشو نقش زمین کرد ... بعدشم به ما تیر اندازی و سوءقصد شد والبته چاره ای جز مردن اونم به نحو شدیدن زمین زدن خودمون نداشتیم!!! ____________________ _بعد از شنیدن فرمایشات حضرت آقا در مورد اسباب بازی کودکان سعی کردیم اصلا براش اسباب بازی خشن مثل تفنگ وشمشیر نخریم ا؛ینم هدیه بود... _به همون دلیل فوق ما با علی تفنگ بازی  واینجور بازیهای بکش بکش نکردیم حداقل تا اونجایی که یادم میاد... ...
4 آذر 1393

بشکن؛بشکن

بابایی که از سر کار میاد باید تمام مایعات وشربتیجات خونه رو تو لیوان بریزه ببره خدمت بابایی خسته!!! تمام شربتها متعلق به باباست وای به حال کس که یه قلپ شربت بخوره!!! بابایی که شربتشو نوش جان میکنه لیوان خالی رو میاره آشپزخونه (منم هی منتظرم که کی لیوان از دستش میوفته و میشکنه)که بازم براش شربت ببره حالا هرچی بابا میگه نمی خورم هرچی باهاش صحبت میکنیم ؛جوری اصرار میکنه که یعنی من بهتر میدونم شما داغین نمی فهمین!!! واین داستان ِهر شب ماست... _____________________________ _ته مونده شربتِ تو لیوان ریخت رو سرامیک؛خیلی شیک رفت کهنه کف شو رو آورد واونقدر زمین رو سایید تا مطمئن شه اثری از شربت نمونده... _بالاخره انتظارم سر اومد؛د...
3 آذر 1393

بازیگوشی نامه علی!

پسرک ورووجک ما از همان گمرک بنا رو بر شیطونی گذاشته بود اول که تو اون شلوغ پلوغیا ماشینشو گرفته بود دستشو اصرارداشت رو زمین بکشه و هَن هَن (اصطلاح اختراعی پسرک برای ماشین بازی)بماند که چه بلایی سر لباساش اومد وقتی به هر ضرب وزوری از صرافت ماشین بازی افتاد تو اون شلوغ پلوغی سالن یادش اومد عاشق باباشه و شروع کرد میون جمعیت بابا بابا گویان دنبال بابا گشتن؛که دایی از زیر دست وپا جمعش کرد... که ناگهان چشمش به چمدونای چرخ دارمون افتاد و فکر کشوندن اونها رو زمین و کیفی که همیشه از این قضیه میکنه به مغز نازنینش زد و بنا گذاشت به کشوندن این چمدونا تو اون شلوغی ...تا خود مرز و سوار شدن اتوبوسا رضایت نمی داد این چمدونا رو ول کنه ,جالبه زورشم ن...
30 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد