علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 4 روز سن داره

جوجه طلبه

بابا!!!

هر وقت خیلی ورووجک میشه برا اینکه یکم آرومش کنم ازش سوالات مختلف میپرسم...مثلا :این چیه؟اون چیه ؟فلانی کجاست؟بهمانی کیه؟ پسرک ما فقط به سوال بابا کجاست ؟واکنش نشون می ده. طوری که این عبارت شده یکی از اساسی ترین سوالات زندگیش شده که در طول روز هزار و سیصد بار از خودش از ما ؛از در از دیوار؛ می پرسه...خودشم در جواب میگه :نی!!!(نیست) ----------------------- -چند روز پیشا که سرما خورده بود و رفتیم دکتر؛توی صف شلوغ پلوغ تحویل دارو بودیم ؛ورووجک  رفته بود وسط سالن و رو به ملت منتظر دارو ,دستاش رو برده بود بالا و به همون شیوه مخصوص خودش می پیچوند و می پرسید :بابا اوووو(کو)؟؟؟ -بعد خودش در جواب خودش می گفت :نی !!! -بنده به شخصه...
6 آذر 1393

کیشوووو!!!

بعد از دو ساعت خواب بعد از ظهر بیدار شد و یک راست رفت سر اسباب بازیهاش و از میونشون تفنگشوبرداشت که هیچ وقت علاقه ای بهش نشون نمی داد!!! وسط پذیرایی ایستاد و تفنگشو سمت بالا گرفت ؛یه صدای جیغ (مثلا صدای تیر اندازیه خب!!!) یه آخ بلند و بعد خودشو نقش زمین کرد ... بعدشم به ما تیر اندازی و سوءقصد شد والبته چاره ای جز مردن اونم به نحو شدیدن زمین زدن خودمون نداشتیم!!! ____________________ _بعد از شنیدن فرمایشات حضرت آقا در مورد اسباب بازی کودکان سعی کردیم اصلا براش اسباب بازی خشن مثل تفنگ وشمشیر نخریم ا؛ینم هدیه بود... _به همون دلیل فوق ما با علی تفنگ بازی  واینجور بازیهای بکش بکش نکردیم حداقل تا اونجایی که یادم میاد... ...
4 آذر 1393

بشکن؛بشکن

بابایی که از سر کار میاد باید تمام مایعات وشربتیجات خونه رو تو لیوان بریزه ببره خدمت بابایی خسته!!! تمام شربتها متعلق به باباست وای به حال کس که یه قلپ شربت بخوره!!! بابایی که شربتشو نوش جان میکنه لیوان خالی رو میاره آشپزخونه (منم هی منتظرم که کی لیوان از دستش میوفته و میشکنه)که بازم براش شربت ببره حالا هرچی بابا میگه نمی خورم هرچی باهاش صحبت میکنیم ؛جوری اصرار میکنه که یعنی من بهتر میدونم شما داغین نمی فهمین!!! واین داستان ِهر شب ماست... _____________________________ _ته مونده شربتِ تو لیوان ریخت رو سرامیک؛خیلی شیک رفت کهنه کف شو رو آورد واونقدر زمین رو سایید تا مطمئن شه اثری از شربت نمونده... _بالاخره انتظارم سر اومد؛د...
3 آذر 1393

بازیگوشی نامه علی!

پسرک ورووجک ما از همان گمرک بنا رو بر شیطونی گذاشته بود اول که تو اون شلوغ پلوغیا ماشینشو گرفته بود دستشو اصرارداشت رو زمین بکشه و هَن هَن (اصطلاح اختراعی پسرک برای ماشین بازی)بماند که چه بلایی سر لباساش اومد وقتی به هر ضرب وزوری از صرافت ماشین بازی افتاد تو اون شلوغ پلوغی سالن یادش اومد عاشق باباشه و شروع کرد میون جمعیت بابا بابا گویان دنبال بابا گشتن؛که دایی از زیر دست وپا جمعش کرد... که ناگهان چشمش به چمدونای چرخ دارمون افتاد و فکر کشوندن اونها رو زمین و کیفی که همیشه از این قضیه میکنه به مغز نازنینش زد و بنا گذاشت به کشوندن این چمدونا تو اون شلوغی ...تا خود مرز و سوار شدن اتوبوسا رضایت نمی داد این چمدونا رو ول کنه ,جالبه زورشم ن...
30 آبان 1393

حل مسآله به شیوه تو!

هوالحق این روزها حتی چند دقیقه هم نباید از ت غافل شیم؛الحمدلله چندیست مهارت حل مساله را یادگرفتی! چطور؟ این طور که برای رسیدن به اشیا دلخواهت که در دسترست نیستن یا در بلندی قرار دارند ؛راه حل ساده ای پیدا کردی مثلا قابلمه ای رو از کابینت برمی داری و وارونه میذاری زیر پات وبه راحتی اشیا مورد نظرتو برمیدارییی خصوصا وقت آشپزی بنده یه قابلمه میذاری زیر پاتو بلند میشی وبه بنده لبخند میزنی و به کارم نظارت میکنی. یا چارپایه حموم و میزجلومبلی رو میگیری دستت و هر جا که خاطر خواهت باشه میذاری و میری روشو هر کاری دلت بخواد میکنی! این جور وقتا خطر ناک ترین فکرای دنیا تو ذهن من رژه میرن و ایضا تو ذهن تو ... ...
4 آبان 1393

سرباز کوچک ولایت

محکم پای راستشو میکوبید روی زمین ویه قدم جلو می اومد و دوباره پاشو میکوبید رو زمین؛ ... داشت مراسم رژه نیروهای مسلح رو از تلوزیون نگاه میکرد...
31 شهريور 1393

اشارات شيرين

يه مدت دارم رو آشناي با اعضاي بدنش باش كار ميكنم؛سر؛دست وپا؛گوش وبيب(بيني) كه با زبون شيرينش همه رو اسم ميبره مخصوصا اشاره به سرش خيلي با نمكه:در جواب سرت كجاست محكم ميكوبه تو سرش و ميگه دَ ------------------------------ چند روز پيش ازم ميپرسه بابا كوووو ؟؟؟ ميگم سر كار زودي دستشو ميذاره رو سرش ميگه دَ ...
18 شهريور 1393

دخترانه

داشتم سفره رو جمع میکردم قوطی سس رو دستش گرفت  و رفت  سمت آشپزخونه ؛در یخچال روباز کرد و گذاشتش داخل  یخچال. وقتی چیزی میدم دستش که ببره بذاره سر سفره خیلی شیک ودخترونه اون کارو انجام میده گاهی هم  به سلیقه خودش سفره آرایی میکنه،مثلا آبکش  وسطل و هرچی کاسه  بشقابه پلاستیکیه میاره میذاره رو سفره لباسهارو که جم وجور وتا میکنم  یکی یکی میده دستم  توآشپزخونه که هستم یه لحظه هم از من جدا نمیشه مدام دور وبرم میچرخه  اگه چیزی رنده کنم  ،میخواد که این کار رو انجام بده از این کابینت چیز میز بر میداره میذاره تو اون کشو از اون کشو چیز بر میداره  ،میذاره تو لباس شویی خلاصه که...
5 شهريور 1393

پسر نماز خون

دستها کنار گوش ،یک اقامه ی مردانه،دهان روی مهرگذاشتن ورویش خم شدن،یک سجده کودکانه زمزمه ای زیرلب به زبانی ناشناخته ؛ ودستهای کوچکی که به  تازگی سمت آسمان بلند میشوند،قنوتی  دلبرانه . ...   میشود نماز پسرک ما.             _______________               خدایا مهربان :     اهل نمازش بدار به بهترین شیوه اش  ،       دستان کوچکش که به سمت آسمان بی کران لطف وعنایتت بلند میشود را هرگز خالی  مخواه از بهترین تقدیر هایی   که برای بهترین بنده هایت ...
27 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد