علي كوچولوعلي كوچولو11 سالگیت مبارک

جوجه طلبه

عروسي

اين چند روزه درگير مراسمات وجشن عروسي دايي جانِ علي بوديم. بنده بايد همين جا كمال تشكر وامتنان رو از علي آقا داشته باشم كه از هيچ گونه نيشطوني وبي قراري وانواع واقسام بهانه گيريها وبد قلقي ها دريغ نفرمود و در تمام مراحل اين مراسمات ثابت قدم واستوار بر سر مواضع به حق خود ماند... ---------------------------- اين خجالت كشيدنش از عروس و سر به زير انداختنش ازهمه چي جالب تر بود قربون پسر با حيام برم من .
18 شهريور 1393

پسر سخاوتمند ما

سعی کن هیچ وقت از دستش ندی... . . . لبخندی رو میگم که بی دریغ به چشمان ما میبخشی,,, حتی در لحظه های گاه وبی گاه از خواب پریدنت. ------------------------------------------- پی نوشت: دندان های هفتم وهشتمت هم در آمدند
14 مرداد 1393

قندبوسه دو

مادر وپسر سرو صورتو دست وپامون پر جای زخمه ،مثل این بزن بهادرا ! بس که سر به هوا تشریف داریم... از صبح که پا شده وخراش رو صورتمو دیده؛یه جوری نگام میکرد وهی میخواست با دست لمسش کنه آخرش دلش طاقت نیاورد بعد مدتی اومد نشست تو بغلم با یه لبخند شیرین نگام کرد وجای زخم صورتمو بوسید ورفت... من ومیگین؟؟؟!!!....هیچی دیگه نگم از حالم بهتره. ...
16 تير 1393

لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

امساک از نخوردن تو ،سخت تر شده از تحمل شونزده ساعت تشنگی و گرسنگی وروزه تابستان خرما پزان... زولبیا بامیه شیرین وعسلی دوپا که بیست وچهار ساعته جلویت رژه میرود ،جهادیست نخوردنش جهادی اکبر،،،حداقل گازش که میتوان  گرفت هااا این روزها شیرین تر شده ... ___________________________________ حال نوشت: این  نم نم باران بعد  ازسحرِ ِاولین جمعه ماه رمضان،  این صورت  و این نوازشِ قطرات باران رحمت الهی، واین زمزمه زیر لب  دعای فرج... حالی بهتر از این هم می تواند داشته باشد دل... باران همیشه نشونه خوبست...
13 تير 1393

قندبوسه

مادر که تند تند از دلبندش ماچ آبدار دریافت کرده وبعدش دلبندش کلی قاه قاه خنده سر داده... پدر که هرچی اصرار؛اصرار....دریغ و انکار دلبندش برای یک ماچِ ولو بی آب... باید هم از ذوق بترکد مادر... وپدر که رو به مادر میگه دلبند منو دوس نداره...     ...
11 تير 1393

كوچك اما؛انسان

سفره  وسط پذيرايي پهن است ،با يك عالمه مهمان... هنوز هيچ كس دور سفره ننشسته ؛بشقاب ها به تعداد مهمان ها وخودمان دور سفره چيده شده... تو زودتر از همه كنار سفره مينشيني ؛بشقابي پيش رويت پيدا نميكني؛بلند ميشوي وجاي ديگري رو انتخاب ميكني؛جايي كه بشقاب چيده شده!!! ومن مي فهمم كه بشقاب ها اندازه نيست... نه بشقاب ها ؛نه سرشماري آدمهايم؛ نه احترامي كه بايد براي تو وشخصيتت قائل باشم... ... اگر گاهي دست كم گرفتمت؛يا خواستم اراده ام را به ناحق بر اراده ات پيروز كنم؛ گاهي كه ميل به غذا نداري ؛يا ميل به خواب و من به دنبال را هي كه جبر واراده ام را بر تو غالب كنم حتما يادم رفته شخصيت بسيار پررنگ تو را؛ارا...
3 تير 1393

ميترسم لابه لاي موجهاي اين خيابانهاي اخمو گم شوم*

بنده به هيچ عنوان برچسب مادر حواس پرت يا بي خيال يا ،بوق،بوق(بسه ديگه هرچي هيچي نميگم)رو نمي پذيرم هميشه حواسم بهش بوده كه تو شلوغي جايي نره ،يه عالمه مهرو تسبيح وچيزاي جذاب ديگه دورش مي ريختم كه باخيال راحت نمازمو بخونم ،هميشه صف آخر مي ايستم كه اگه نياز شد نمازمو قطع كنم يا براي ديدنش راحت تر باشم ... سروصداشو كه ميشنيدم دلم آروم بود كه در امن وامانه...والبته توكلم هم به خدايي بود كه داشتم در برابرش نماز ميخوندم كه خودش حافظش باشه ديروز كه سروصداش نمي اومد ،توصف نماز گذارام نبود كه مهرشونو برداره دل شوره افتاد به دلم ،در ورودي خانوما خيلي به خيابون نزديك بود وهمش تصور اينكه الان از در رفته بيرون ميومد تو ذهنم و هي ميخواستم نمازمو ...
28 خرداد 1393

همین جوری!

دیشب بعد از مدتها غلاف کرذن ،رفتیم شب نشینی... خانوم میزبان تمام اسباب بازی های جذاب پسرشو تو پذیرایی چیده بود!!!(البته از سر کم جایی) علی تا وارد خونه شد چنان ذوق زده شده بود که انگارتا حالا یه دونه اسباب بازیم ندیده ونداشته... تا چند دقیقا اول همچی خوب بودو با هم بازی میکردن و محمد صدرا(پسرمیزبان)هرچند دقیقه یه بوسه نثار علی میکرد و در آغوش می فشردش!!! ولی یهو اوضاع ابری شد کم کم رگ مالکیت و اسباب بازی دوستی آقا صدرا گل کرد وعلی سمت هرچی که میرفت و به هرچی دست میزد یه جیغ بنفش میکشید ومحکم از علی میگرفتش مامانشم  میبردش تو اتاق آرومش کنه با یه اسباب بازیه جذابتر از اولی برمیگشتن ودوباره داستان گیس وگیس کشی شروع میشد. ...
26 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد