كوچك اما؛انسان
سفره وسط پذيرايي پهن است ،با يك عالمه مهمان...
هنوز هيچ كس دور سفره ننشسته ؛بشقاب ها به تعداد مهمان ها وخودمان دور سفره چيده شده...
تو زودتر از همه كنار سفره مينشيني ؛بشقابي پيش رويت پيدا نميكني؛بلند ميشوي وجاي ديگري رو انتخاب ميكني؛جايي كه بشقاب چيده شده!!!
ومن مي فهمم كه بشقاب ها اندازه نيست...
نه بشقاب ها ؛نه سرشماري آدمهايم؛
نه احترامي كه بايد براي تو وشخصيتت قائل باشم...
...
اگر گاهي دست كم گرفتمت؛يا خواستم اراده ام را به ناحق بر اراده ات پيروز كنم؛
گاهي كه ميل به غذا نداري ؛يا ميل به خواب و من به دنبال را هي كه جبر واراده ام را بر تو غالب كنم
حتما يادم رفته شخصيت بسيار پررنگ تو را؛اراده قوي تو را؛قدرت اختيار تو را؛احساس تو را ؛نفسم زورگو شده وفراموش كرده اجازه زور گويي را ندارد حتي به كودك يك ساله اش...
تو بازهم به يادم بياور...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی