علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

جوجه طلبه

قندبوسه دو

مادر وپسر سرو صورتو دست وپامون پر جای زخمه ،مثل این بزن بهادرا ! بس که سر به هوا تشریف داریم... از صبح که پا شده وخراش رو صورتمو دیده؛یه جوری نگام میکرد وهی میخواست با دست لمسش کنه آخرش دلش طاقت نیاورد بعد مدتی اومد نشست تو بغلم با یه لبخند شیرین نگام کرد وجای زخم صورتمو بوسید ورفت... من ومیگین؟؟؟!!!....هیچی دیگه نگم از حالم بهتره. ...
16 تير 1393

لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

امساک از نخوردن تو ،سخت تر شده از تحمل شونزده ساعت تشنگی و گرسنگی وروزه تابستان خرما پزان... زولبیا بامیه شیرین وعسلی دوپا که بیست وچهار ساعته جلویت رژه میرود ،جهادیست نخوردنش جهادی اکبر،،،حداقل گازش که میتوان  گرفت هااا این روزها شیرین تر شده ... ___________________________________ حال نوشت: این  نم نم باران بعد  ازسحرِ ِاولین جمعه ماه رمضان،  این صورت  و این نوازشِ قطرات باران رحمت الهی، واین زمزمه زیر لب  دعای فرج... حالی بهتر از این هم می تواند داشته باشد دل... باران همیشه نشونه خوبست...
13 تير 1393

قندبوسه

مادر که تند تند از دلبندش ماچ آبدار دریافت کرده وبعدش دلبندش کلی قاه قاه خنده سر داده... پدر که هرچی اصرار؛اصرار....دریغ و انکار دلبندش برای یک ماچِ ولو بی آب... باید هم از ذوق بترکد مادر... وپدر که رو به مادر میگه دلبند منو دوس نداره...     ...
11 تير 1393

دیزاین پست مدرن!!!

وقتی شامپو رو زیر سینک ظرف شویی ،آبکش و سینی والک رو در اتاق؛ سیب زمینی؛توپ؛ماشین ودیگر اسباب بازی هارو توی کمد لباس؛ کنترل گم شده تلوزیون رو بعد از دو روز زیر یخچال؛ اسپری رو پشت آیینه... خمیردندون رو تو میز زیر تلوزیون؛مفاتیح الجنان رو تو قابلمه داخل کابینت هرچیزی رو که گم میشه اعم از در قابلمه؛کوسن؛تلفن وغیره پشت مبل وزیر تلوزیونی وخود گل پسر رو داخل یخچال یا کابینت سینک ظر ف شویی پیدا میکنیم  متوجه می شویم کسی اینجا در حال چیدمان است وما در حال رختمان یعنی مدیونین اگه برعکسشو فکر کنین... ...
11 تير 1393

كوچك اما؛انسان

سفره  وسط پذيرايي پهن است ،با يك عالمه مهمان... هنوز هيچ كس دور سفره ننشسته ؛بشقاب ها به تعداد مهمان ها وخودمان دور سفره چيده شده... تو زودتر از همه كنار سفره مينشيني ؛بشقابي پيش رويت پيدا نميكني؛بلند ميشوي وجاي ديگري رو انتخاب ميكني؛جايي كه بشقاب چيده شده!!! ومن مي فهمم كه بشقاب ها اندازه نيست... نه بشقاب ها ؛نه سرشماري آدمهايم؛ نه احترامي كه بايد براي تو وشخصيتت قائل باشم... ... اگر گاهي دست كم گرفتمت؛يا خواستم اراده ام را به ناحق بر اراده ات پيروز كنم؛ گاهي كه ميل به غذا نداري ؛يا ميل به خواب و من به دنبال را هي كه جبر واراده ام را بر تو غالب كنم حتما يادم رفته شخصيت بسيار پررنگ تو را؛ارا...
3 تير 1393

تكه هاي دوست داشتني

عينك دودي گذاشته رو چشماش؛برش ميداره وبا تعجب به اطرافش نگاه ميكنه؛شگفت زده از اين پديده جديد كه دنيا رو تاريك ميكنه؛بعد يه دالي بامزه ميگه ودوباره عينك رو ميزاره رو چشماش... ------------------------------------- هروقت هركسي سمت در خروجي ميخواد بره زودتر از همه مي دوِ سمت در وباهمه باي باي ميكنه... -------------------------------------- قابلمه توي آشپزخونه رو برداشته ؛برعكسش كرده و رفته روش كه بتونه بره روي ميز آشپزخونه... ميره روي ميز جلو مبلي وبعد با اعتماد به نفس كامل مي پره!!!! --------------------------------------- هروقت كسي با كليد مي خواد دري رو باز كنه با نيروي مافوق قويِ جيـغ اونو مي گيره كه خودش بندازه توي ...
1 تير 1393

ازصداي سخن علي نشنيدم خوش تر!

آب بده... آب بِليس...(بريز) اولين جمله سازي توست عزيزم. (البته حدود يك ماه پيش) در لغت نامه تو دوده همان جوجه است،بِ همان توپ است؛وگاهي تصميم ميگيري به جاي تمام واژه هاي بيگانه به همه چيز بگويي آب؛حتي به تلوزيون؛ماشينت و ... اوووو؟؟؟يعني كووو وحتما بايد دستهايت را به طرفين دراز كني و انگشتانت را بپيچاني بيشتر منظور ومقصودت را با گفتن اِ اِ بيان ميكني البته ما تر جمه ميكنيم... وامروز اولين سوال زندگيت را پرسيدي!!! «ماما بابا اووو؟؟؟» :«مامان بابا كجاست؟؟؟» ------------------------------ اين روزها ؛در اين گرما تشنه كه ميشوي به ليوان آب اشاره ميكني ؛يا به شير آب و در يخچال بعد پشت سر هم آب آب سر ...
30 خرداد 1393

ميترسم لابه لاي موجهاي اين خيابانهاي اخمو گم شوم*

بنده به هيچ عنوان برچسب مادر حواس پرت يا بي خيال يا ،بوق،بوق(بسه ديگه هرچي هيچي نميگم)رو نمي پذيرم هميشه حواسم بهش بوده كه تو شلوغي جايي نره ،يه عالمه مهرو تسبيح وچيزاي جذاب ديگه دورش مي ريختم كه باخيال راحت نمازمو بخونم ،هميشه صف آخر مي ايستم كه اگه نياز شد نمازمو قطع كنم يا براي ديدنش راحت تر باشم ... سروصداشو كه ميشنيدم دلم آروم بود كه در امن وامانه...والبته توكلم هم به خدايي بود كه داشتم در برابرش نماز ميخوندم كه خودش حافظش باشه ديروز كه سروصداش نمي اومد ،توصف نماز گذارام نبود كه مهرشونو برداره دل شوره افتاد به دلم ،در ورودي خانوما خيلي به خيابون نزديك بود وهمش تصور اينكه الان از در رفته بيرون ميومد تو ذهنم و هي ميخواستم نمازمو ...
28 خرداد 1393

همین جوری!

دیشب بعد از مدتها غلاف کرذن ،رفتیم شب نشینی... خانوم میزبان تمام اسباب بازی های جذاب پسرشو تو پذیرایی چیده بود!!!(البته از سر کم جایی) علی تا وارد خونه شد چنان ذوق زده شده بود که انگارتا حالا یه دونه اسباب بازیم ندیده ونداشته... تا چند دقیقا اول همچی خوب بودو با هم بازی میکردن و محمد صدرا(پسرمیزبان)هرچند دقیقه یه بوسه نثار علی میکرد و در آغوش می فشردش!!! ولی یهو اوضاع ابری شد کم کم رگ مالکیت و اسباب بازی دوستی آقا صدرا گل کرد وعلی سمت هرچی که میرفت و به هرچی دست میزد یه جیغ بنفش میکشید ومحکم از علی میگرفتش مامانشم  میبردش تو اتاق آرومش کنه با یه اسباب بازیه جذابتر از اولی برمیگشتن ودوباره داستان گیس وگیس کشی شروع میشد. ...
26 خرداد 1393

زنگ بی صدا!

هر وقت سر وصدات نمی یاد وزیادی ساکتی یعنی زنگ خطر!!!! مثل اون روز که بعد از سکوت معنا دار حضرت عالی دیدیم که از اپن بالا رفتی... یا اون روزی که برای چند لحظه خوابم برد و وقتی چشماموباز کردم دیدم رول دستمال کاغذی روباز کردی و مثل اتوبان تو تمام خونه پخش وریز ریز کردی... یااون روز که دیدم پیدات نیست وبعد از گشتن خونه دیدیم ای دل غافل لای در دستشویی باز مونده و جناب عالی هم رفتی تو ودیگه نگم چه میکردی اونم باچراغ خاموش... یا اون روز که رفته بودی تو حموم وتمام شامپوهارو پخش زمین کرده بودی... ولی مثل اینکه هنوز حساسیتم به سکوتت اونقدر بالا نرفته ...نرفته که امروز بعداز یه مدت طولانی غیبت ونبودنت اومدم  دنبالت ودیدم آنچه نبا...
25 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد