علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

جوجه طلبه

پسر نماز خون

دستها کنار گوش ،یک اقامه ی مردانه،دهان روی مهرگذاشتن ورویش خم شدن،یک سجده کودکانه زمزمه ای زیرلب به زبانی ناشناخته ؛ ودستهای کوچکی که به  تازگی سمت آسمان بلند میشوند،قنوتی  دلبرانه . ...   میشود نماز پسرک ما.             _______________               خدایا مهربان :     اهل نمازش بدار به بهترین شیوه اش  ،       دستان کوچکش که به سمت آسمان بی کران لطف وعنایتت بلند میشود را هرگز خالی  مخواه از بهترین تقدیر هایی   که برای بهترین بنده هایت ...
27 مرداد 1393

پسر سخاوتمند ما

سعی کن هیچ وقت از دستش ندی... . . . لبخندی رو میگم که بی دریغ به چشمان ما میبخشی,,, حتی در لحظه های گاه وبی گاه از خواب پریدنت. ------------------------------------------- پی نوشت: دندان های هفتم وهشتمت هم در آمدند
14 مرداد 1393

موری ما!

رفتیم بهشت زهرا سر مزار شهدای گم نام برای مورچه ها گندم و شادونه ریختن،گل پسر با ولعی بسیار زیاد جمع میکرد و میخورد ومقداری هم تو مشتش ذخیره میکرد __________ میره سر گونی برنج ومشت مشت از این برنجا برمیداره ومیخوره و گردنشو کجکی میکنه وبه ما که داریم حرص میخوریم لبخند تحویل میده ... ______________ خواستم بگم مام تو خونمون مورچه داریم یه مورچه دوست داشتنی!
12 مرداد 1393

پدروپسر

سفره ناهار رو پهن کردم ونشستم کنار سفره حواسم نبود که ابو علی رو صدا کنم بیاد سر سفره،گل پسر تا سفره رو دید رفت کنار باباشو بازوشو گرفته وبه سفره اشاره میکنه که یعنی پاشو پدرجان بیا غذابخور اینقدر اصرار کرد ودستشو گرفت که بابا اخبار رو بی خیال شد واومد سر سفره... __________________________________ نصفه شب باجیغ وداد از خواب پرید وبابا شو صدا میکرد هرچی بغلش کردم آروم نگرفت ،رفت توبغل باباش گرفت خوابید!!! ______________________________________ تو ماشین که باشیم یه ریز گریه میکنه که بره بغل باباش بشینه تو خونههم که هی راه میره وبا خودش میگه :بابا،بابا هیچی دیگه بچم از دست رفت.... یه همچین پسر بابایی داریم ما ...
12 مرداد 1393

شکمو

لباس شویی  وقفل کودکش روشنه وداره کار میکنه،گل پسر مدام دکمه هاشو فشار میده وصداشو در میاره بهش میگم نکن اما کو گوش شنوا.... بهش  میگم علی میخوای کتک بخوری? نگام میکنه ومیگه :ام  ام(بافتح الف) _________________________ _گفته بودم قبلا به انواع ماءکولات میگه :ام
5 مرداد 1393

چشمم روشن!

تازه  دل وروده ی کشو رو که روی زمین ریخته بود جمع کردم  ومی خوام از اتاق بیارمش بیرون و حواسشو پرت کنم که دوباره نره سمت کشو ... اومده دم در و بنده رو خیلی محترمانه بیرون میکنه  ،بای بای میکنه ودر رو بروم میبنده!به همین سادگی.
26 تير 1393

یک دقیقه سکوت!

تصور کنید حال مادری رو که شب یک عالمه مهمان داره ومشغول نظافت خونست؛که  ورووجک توی خونه، سطل زباله رو از آشپزخانه کشون کشون  میاره تو پذیرایی و در یک لحظه اونو تو پذیرایی خالی میکنه.!!!
22 تير 1393

ناگهان دوش!

مشغول کارهای خودمون بودیم  که صدای جیغ وداد گل پسر بلند شده بود، مشغول خرابکاری جدیدی بودن ایشون... از لای در حموم رفته داخل  باشیر آب بازی کرده که یهو دوش باز شده  گل پسر خیس آب شده اونم  آب سرد! جالب تر اینکه لامپ حموم سوخته و ظلماتی بود توحموم...
20 تير 1393

صلوات

آآآآآآآآآآمـــــــــــــــــــــــــومـــــــــــــــــــــــــَد یعنی اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم البته این آوا هنگام شنیدن صدای اذان هم از یک دستگاه پسر شیرین زبون شنیده خواهد شد.
16 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد