یک سحر، صحن ابا عبدلله
سه سال حسرت واشک وبغض ودوری،به خاطر نعمت وجود تو در وجودم وخطر سفر برایمان...
قطره قطره اشک شدن وسوختن در حسرت؛به خاطر آمدنت و بازهم دلیل و بهانه های بی شمار وملاحظات و لنگ ماندن پای رفتن این دل تنگ...
اصرار،اصرار!اصرار این دل بی قرار...
کار خودش را کرد ،آن دست گره گشا...
کار خودش را کرد آن پنجره ی فولاد طلایی...
برایمان آغوش گشودی و ما هشت روز مهمان آغوشت بودیم
چه زود گذشت و شوق وذوق رسیدن به تب حسرت وبغض جدایی نشست...
حالا هر روز که به تو سلام میدهم مثل برق از خاطرم میگذرد روزهایمان ؛باتو...
تصویر اولین زیارت و سلام و ضریح شکسته در زلال اشکهایمان
تصویر پیرزنی که در ضریح برادرت آب میریخت به پاس وفاداریش...
جوانانی که سینه خیز تا تو هروله میکردند و مردمی که این همه شیدایی را با اشک به نظاره نشسته بودند
گنجشک های رها در حرمت و آوای ملکوتیشان وقت سحر کنار ضریحت و آرزوی گنجشک بودن من...
غروب های بغض آلود و قرص خونین خورشید از پس طلایی گنبدت وزائران غمگین نشسته در بین الحرمین...
و باران نیمه شب کربلا...
شنیدن زمزمه زیر لب نام تو؛ که با هر لهجه و زبان آتش به جگر می زد...
گریه های دختری که مادرش را گم کرده بود و دست نوازش زوار بر سرش میا ن بین الحرمین؛جلوی چشمان عباس..
زنی که در حرمت به صورت فرزندش سیلی میزد و زائری که میگفت جلوی چشمان حسین نزن...
شکستن پی در پی دل زوارت در هر بار دیدن شش گوشه ات که خدا می دانست هر کدام چند سال حسرت کشیده اند و دل تنگشان بی تاب یک گوشه دنج حرمت بوده تا اجابت شوند...
نوحه های سوزناک زنان عرب برای ام البنین و عباسش...
آن خیمه با شکوه برپا شده در گوشه صحن حرم سقا...
وچقدر در حرمش آب نوشیدن سخت بود...
زیر قبه؛قتلگاه ،تل،علقمه،خیمه گاه،بین الحرمین,شور شو ق ،اشک وآدمهایی که با همه تفاوتشان یک نقطه اشتراک داشتند...حسین...
خاطره بازیم تمامی ندارد...دوباره بی قرارتم.
_______________________________________
علی دومین محرمش را مهمان ارباب بود
الحمدلله دل بی تابمان در گوشه ای از شش گوشه اش آرام گرفت
دعاگویتان بودم
سرفرصت سفرنامه علی رو مینویسم
یا علی