داشتم به جوانب مثبت دوري از همسر وتوفيق اجباري در كنار والدين گرامي بودن فكر مي كردم ديدم واقعا يه جورايي شانس آوردم: پسرك وروجك من اينقد بلا شده، باوجود شونصدنفر آدم دور وبرم بازم كنترلش سخته يعني باصدم ثانيه كار مي كنه...اگه بازم تنها بودم وتوشهر غريب حتما ..يه همچين پسري دارم من ...تازگياوقتي بغلش ميكنم كان هو بخواد علم رو از ثريا به چنگ بياره ومارو نردبان ترقي تلقي كنه ازمون بالا ميكشه... هر جا باشم كافيه منو ببينه با سرعتي مافوق تصور خودشو بهم ميرسونه وبااون نگاه ؟؟؟ هيچي ديگه تسليم ميشم وبغلش ميكنم ويه چند ساعتي كاروبارتعطيله.... از اونجا كه باباشودوماهي نديده فكر كنم فقط ريشاي بابارو يادشه چون تا يه آقاي ريشو ميبيني به ...