او...
او هرروز شيطون وشيطون تر ميشه و،تو دستهات به دعا بلند تر كه اي خدا رحمي، مددي، برات سواله كه آيا فقط او اينگونست يا همه به دشواري تومبتلايند...
مدام غر وغر و شكوه كه آي او شيطون وغير قابل كنترل است و دمار از روزگارت در آورده...شكوه هايت ميشوند پرده ،انقدر ضمخت كه از پسشان نمي بيني شيريني هاي اين بازيگوش نيشطون بلا را...
عادت كرده اي ؟مي خواهي گزينه مادر غرغرو را انتخاب كني؟ او را به جز در حالت بازيگوشي و اين ور واون ور پريدن، در حالت ديگري نمي تواني متصور شوي...
اما مي شود ،مي شود كه او روزي را هم آرام باشد ،مدام از سر وكله ات بالا نرود ،وحتي از يك لبخد ساده هم به رويت دريغ كند، آري مي شود كه شب تا صبح بهانه بگيرد وگريه سر كند...
وقتي او بيمار باشد....آن وقت مي فهمي كه اين سوي سكه چه تلخ است ....كه اين روي او را نمي شناسي...
هول مي شوي، دستپاچه مي شوي، اما اصل حال دلت دلتنگيست! دلتنگي براي لحظات شادي ناب كودكانه او ،بازيگوشي غير قابل كنترلش، لبخندهاي زيبا و سخاوتمندانه اش...،
شرمنده از آن هم نق نق وشكر گذار نعمت اين فرشته ي شاد وسالم...
وتو انتخاب ميكني مادر شاكر صبور بودن را، آري تو همان بازيگوش نيشطون بلا ي غير قابل كنترل را مي خواهي...
جوجه من:
وقتي بيماري تمام دنيا گونه اي ديگر است، وقتي بي حوصله اي ثانيه ها هم قاتل جانم ميشود،
دل بندم
بيماريت بر من چه سخت مي گذرد...
مادر نوشت:
2شبه يه ساعت مداوم نتونستم بخوابم جوجه بي تاب بود وفقط تو بغل مامان خوابش ميبرد اونم در حالت نشسته حالا جو برمن مسطولي گشته كه چه مادر فداكاريم من...