علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

جوجه طلبه

وقتي مامان نقاش مي شود...

روي شيشه بخار گرفته كه نقاشي كشيدم آروم گرفتي؛راستش نقاشي بيشتر براي دل خودم بود... فكر نمي كردم تو توجهي بهش بكني؛ اما وقتي ديدم بااون دقت به خرگوشه نگاه مي كني وكلي ذوق كردي حسابي ذوق ناك شدم ؛ممنونم كه مشوق ماماني ...  تصميم گرفتم نقاشي رو ادامه بدم ...
14 دی 1392

مي گذرد اين عمر

كم كمك داري براي دستانم سنگين مي شوي... اين روزها كه در آغوشت ميگيرم و تو به خواب ناز مي روي به چهره ات كه خيره مي شوم مي بينم رد بزرگ شدنت رادر صورتت مي بينم كه نرم نرمك داري قد مي كشي... تو داري بزرگ ميشوي صورتت گواه است... من درام پير تر ميشوم... صورتم گواه است...
14 دی 1392

من لي غيرك...

وقتي ميان آن سياهي ،به دنبال بچه ها ميدويد به اميد بازي اما آنها زود از او دور ميشدند وتنها مي ماند،وقتي هرچه مي گشت آشنا پيدا نمي كرد و گريه سر ميدادبه دنبال آشنايي مي گشت ومرا كه ميديد به آغوشم پناه مي آورد وآرام مي گرفت ، بارها وبارها،من نگاه مي كردم و به ياد مي آوردم تمام لحظه هايي را كه به دنبال بندگانت راه افتادم ودل بستم و...آنها مرا به خودم واگذار كردند... آن وقت من وا مانده وراه گم كرده واشك ريز به دنبال پناهي، نگاهي، آشنايي...باز هم به خطا در آغوش غير... مدت ها بود فراموش كرده بودم كسي را غير از تو ندارم... مي خواهم در آغوشت آرام گيرم مهربانم. ----------------------------------------------------- در پي شك...
14 دی 1392

برف

پسر نازم اين حرير سفيد كه اين چنين زمين را پوشانده... برف است... اولين برف در اولين زمستان زندگي تو... روزهاي آدم برفي درست كردن تو هم مي رسد
11 دی 1392

روياي شيرين

از آنجا كه جوجه ما علاقه خاصي به بخاري و كلا اشيا خطر ناك دارد ،طرح آموزش كلمات جيـــــزه و اووف را در دست اجرا داريم كه خوش بختانه جوجه مام موفق به ياد گيري شده... وقتي خوشحال وخندان به سمت بخاري جان محبوبش ميره نگاه خنده آلودي به ما ميندازه و جيزه جيزه سر ميده كه يعني... كلا با شنيدن جيزه ياد بخاري جان مي كنه... البته جيز يا اووف را به خوبي تلفظ نمي كنه اما همين مقدارهم براي ذوق مرگ شدن يك مادر بي جنبه كافي است...كافي ست كه قند در دلش آب كند كه روزهاي شيريني پيش روست... كافي ست كه اوراببرد به روياي هم صحبتي با پسرش ...سنگ صبور بودنشان براي هم ...هم راز بودنشان براي هم... خدايا شكرت كه مرا از اين لذت بزرگ محروم نكردي... ...
11 دی 1392

سرباز ترسو!!!

مادر هر كاري كند اهل خانه ياد مي گيرند مثلا اگر... يادمه خيلي قبل تر ها يه مطلبي رو جايي خوندم راجع به جنگ صفين كه دقيقا يادم نمي ياد اما مضمونش اين بود كه: يه مرحله سختي از جنگ بود كه مرد آزما بود و حضرت علي دنبال شير مرداي سپاهش فرستاد اما هر كدوم رفتن موفقيتي كسب نكردن... يكي از كسايي كه داوطلب بود محمد حنفيه بود،،، اما امام باهاش مخالفت كرد و فرمود كار كار فرزندان فاطمه است... آره مادري كه با تمام وجودتش وهستيش از دينش حمايت مي كنه معلومه كه گره ها فقط با دست فرزندان اون باز ميشن حالا آيا مادري كه حتي تصور سوسك هم اونو دچار لرزه و تيكه عصبي مي كنه، و از هر نو حشره هراس مرضي داره ... از تاريكي و هزار تا هيولاي تخيلي مي ترسه...
8 دی 1392

مادرانه

مادر كه مي شوي زيبايي هاي زنانه ات وقت گير مي شوند... مادر كه مي شوي ؛وقت كم مي آوري براي جلوي آيينه ايستادن،شانه به مو كشيدن... مادر كه مي شوي حتي ناخن هايت اين زينت زنانگي ات بايد زود به زود كوتاه شوند... گاهي گيسوان بلندت را به دست قيچي بي انصاف خواهي سپرد، ونيمي از زيباييت ،خاطره هايت قيچي مي شود.... مادر كه مي شوي حمام رفتنهايت تبديل مي شود به دوش گرفتن هاي سر پايي گربه شور... گاهي چهره ات تورا به ياد روزهاي خانه ي پدري مي اندازد...دست نخورده ي بكر... مادر كه مي شوي شايد تناسب اندا موهزار دغدغه جسماني ات رنگ مي بازد و به ليست آرزوهايت مي پيوندد... مادر كه مي شوي شبها كمردرد رفيق خوبي است كه تا صبح همدمت باشد......
8 دی 1392

بي تاب شدن عادت كم حوصله هاست!

دیوانه شدم با که بگویم که م ن از تو.... هم دورم  و هم از تو مرا فاصله ای نیست.....   سه ماه مي شود كه ...جايت خالي نباشد سايه ي سر...دلمان آنقدر تنگ شده برايتان كه تمام شده... از احوالاتمان اگر جويا شويد ملالي نيست جز دوريتان... قوام من ريحان تو از دوريت پژمرد ... دست گرمت را پشتم كم دارد... هركجا هستي نفست گرم، دلت سبز، ودعايت برسد...
8 دی 1392

براي زينب!!!

صداي موبايلم در اومد...پيامك بود،از رفيقي كه مدتها از ش خبري نداشتم: -سلام خوبي عزيزم؟ --سلام شكر تو خوبي؟!!! -ممنون تازگي ها از الهام خبر داري؟ --راستش چند وقته خيلي به يادشم ،هرچي پيام مي دم جواب نمي ده! -راستش امروز ديدمش اصلا حالش خوب نبود ،فكر كنم بچه اش رو از دست داده بهش زنگ بزن شايد بدش نياد باهات در دودل كنه..خدا صبرش بده.... --------- واين دنيا بود كه روي سرم آوار شد، الهام دوست عزيزم منتظر زينب خانوم بود... اما فرشته آسمونيش شب اربعين ...شش ماهه از بارش رفت... هنوزم تو شكم...تنم يخ كرده  ... --------------------------------- وقتي صدا تو شنيدم ،،،كه آروم برام جريانو تعريف مي كردي و پريشوني تو صدات نبود ...
8 دی 1392

الامان!!!

امشب دلم هوس نماز جماعت مسجد كرده بود و دعاي كميل... اما امان ،جوجه اينقد شيطوني كرد كه بنده از هر نوع هوسي تا اطلاع ثانوي توبه كردم... جيغ،گريه،دهن كردن مهرهاي ملت،جر دادن كتاب دعا،بالا رفتن از صندلي نماز مادربزرگاي عزيز،مسجدرو روي سر گذاشتن، اما امام جماعت محترم كماكان مشغول نماز از نوع جعفر طيار وقنوتي طولاني در حد خواندن دعاي ابو حمزه... بابا حاج آقا ،مُردم بس كه اين بچه رو وقت قرائت بغل كردم ،وقت سجده زمين گذاشتم... داستان نماز پيامبر واون نوزاد گريون رو كه حتما خوندين.... -------------------- بعد نماز همون حاج آقا با منبرشون مارو به فيض رسوندن وروضه اي نوش جان كرديم جاتون خالي.... ميون صحبتاشون يه نكته نظرمو جلب كرد: حا...
5 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد