روزگار پسرك
خاله داره ادبيات مي خونه...
بايد اين شعرو برا مدرسه حفظ كنه،
با لحني حماسي مي خونه،كاملا جدي..تو مي شنوي و چهار دست وپا تلپ تلپ مي ري سمتشو كنارش مي شيني،اون مي خونه تو دست مي زني!!!
--------------------------------------------------------------------
سرما خوردي وحال نداربودي...
خوابوندمت و مي خوام بهت دارو بدم...
قاشق اول رو نذاشتم تو دهنت خوابت برد،،،
در شرايط عادي بايد حضرت فيل را به ياري بطلبيم برا خوابوندنت.
------------------------------------------------------------------------------
بعد از ظهر بعد از كلي آتيش سوزندن توي بغل خاله نشسته بودي ،داشت برات با كاميونت شعر مي خوند...
ساكت گوش مي كردي وبي حركت بودي...
چند ثانيه بعد خوابِ خوابِ...درآغوش خاله...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی