علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

جوجه طلبه

اينم يه جورشه!!!

مامان جان...پسرگلم.... نميشه كه هروقت محبتت به كسي گل كرد،؛خواستي بهش نشون بدي دوسش داري يا براش ذوق كردي دماغشو بكني تو دهنت!!!آخه اين چه مدل محبت كردنه مامانم.... آخه دماغ!!!! دهن!!! نكن،اين كارا بده،اخِِِ‍،اصلن بدمزه س... --------------------------------------------------- ورژن هاي ديگه محبت كردن گل پسر:دهن كردن چانه،ولپ فرد مورد نظر يا مثل يك پيشي ملوس تو بغل طرف كش و قوس دلبرانه آمدن... قربون اون محبت كردنت ملوسم ...
5 دی 1392

جت كوچولوي من!

ماشاالله به اين سرعت ...چهاردست وپا ولي مثل جت... اين روزا يكي از بازي هاي مورد علاقت دنبال خاله نازي كردنه ...دور تا دور خونه رو دنبالش ميكني و وقتي بهش ميرسي خنده سر مي دي... ---------------------------------------------------- چتر...چترخاله نازي وقتي باز ميشه سرعتت چند برابر ميشه ...براي رسيدن بهش از هر مانعي (پا وسر ودست)به سرعت عبور ميكني... چتربرايت موجودجالب انگيزناكيست... ---------------------------------------------------  وقتي اونقد آتيش سوزوندي كه حسابي خسته شدي نزديك ترين پايي كه اون وسط دراز باشه مهمان سر توست كه لحظاتي روي آن آرام بگيري.. ودل من اون لحظه در تاب تاپ كه اي كاش پاي من نزديك تر بود..... -------...
4 دی 1392

چهل شب يلدا

اين چهل روز بي تو... هر روزش... هرشبش... براي زينب يلدا بود... درحيرتم كه بي تو،چرازنده مانده ام عهدي كه باتو بستم از اول ،چنين نبود... ...
1 دی 1392

پدرو پسر

محبت پدرانه اش حتي از پشت اين همه فاصله و،سيم،وصفر ويك ،قابل لمس بود ودلم راتكان داد... چه ذوق مي كرد براي در دانه اش... وقتي مي ديد پسر ش اينقدر شبيهش شده... پسر كو ندارد نشان از پدر، تو بيگانه خوانش نخوانش پسر...
27 آذر 1392

مهربان تر

وقتي در آغوشم هستي وبا تو شادم، وقتي برايم مي خندي وروح من تا آسمان ها پرمي گيرد... وقتي گريه مي كني ودستانت رابه سويم مي گشايي تادر آغوشت بگيرم... وقتي احساس نياز مي كني، وقتي خواب تورا فراگرفته يا گرسنه اي ومن را مي خواني... وقتي كه شبها فقط در آغوش من خوابت مي گيرد... وقتي كه از دور مرا مي بيني وبه دنبالم مي آيي وبا لبخندت نيازت به محبنم رايادآوري مي كني... وقتي، وقتي... وهمه ي وقتهايي كه آرامشت منحصربه من است، از اين همه وابستگيت به خودم بي نهايت لذت مي برم... آن موقع يكي از وقتهايي است كه دوست دارم هميشه همين طور بماني و هرگز در آن لحظات تصور بزرگ شدنت آرزوي داماديت و هزار آرزوي وابسته به جدايي تو از من در ذهنم خطور نمي...
24 آذر 1392

حب علي بس است مارا

پسركم بسيارعلاقه خاصي به عكس آقا از خودش نشون مي ده، از اونجا كه خونه جفت پدر بزرگا هم پر از تصوير ايشونه بچم به حضورشون عادت كرده ،از كنار عكسشون كه رد مي شيم چنان ذوق مي كنه ودست و پا ميزنه كه انگار ايشون اينجا هستن وبراش آغوش واكردن كه جوجه بره بغلشون... خوشحال كننده تر اينكه هر جام بريم بيرون از خونه، تصوير ايشونو ميشناسه وشروع مي كنه به واكنش نشون دادن... بسي خوشحال وشاكرم .. خدايا حب مولا علي و سلاله مطهرش را با پوست وگوشت فرزندم بياميز...  
24 آذر 1392

خودت*

يه شيرخوار كه بي تابه و از گريه آروم نمي شه... كه تب داره و خواب به چشماي خستش نمي ياد از زور بي تابي... كه از سوز تب تشنش شده ولباش خشكيده... كه از خشكي لبش سرخ شده.... تورو ياد چي مياندازه... اين روزا روضه مجسم ومكشوف شدي... بگو كه يك شبه مردي شدي،براي خودت وايستاده اي امروز روي پاي خودت از آسماني گهواره،روي خاك بيفت بيفت مثل همه مردها به پاي خودت پدرقنوت گرفته تورابراي خدا ولي ،هنوز تو مشغول"ربناي"خودت كه شايدآخر سيرتكامل حلقت سه جرعه تيربريزي،؛درون ناي خودت يكي به جاي عمو يت كه ازتوتشنه تراست يكي به جاي رباب ويكي به جاي خودت بده تمام خودت رابه نيزه ها وبگير براي عمه،كمي سايه در ازاي خودت وبعد،هم سفر ...
24 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد