درد نام ديگر من است
به پســــرم:
درد...
شايد ويژگي مهمي براي تمايز انسان از حيوان باشد ...حيوان هم درد ميكشد اما فقط دردجسمي...
درد روح فقط مختص انسان است...
هرچه درد روحت بيشتر متعالي تر...هر چه متعالي تر انسان تر...
بزرگ تر كه شدي بادردهايت بيشتر آشنا مي شوي...
مي فهمي كه :تنهايي درد دارد،خواستن درد دارد،نداشتن درد دارد،نفهيدن درد دارد،انتظار درد دارد،خوب بودن درد دارد،گاهي حتي همين بودن هم درد دارد و درد را از هر طرف كه بخواني درد است...
اما...دردي بزرگ تر از درد بي دردي نيست ...
برايت دعا نمي كنم كه درد نكشي...دعا مي كنم از دردهايت بزرگ تر باشي، دعامي كنم« آخ» نگويي و دندان روي جگر بگذاري،،، دعاميكنم دردهايت متعالي باشد...
هيچ وقت دعا نمي كنم بي درد باشي...هيچ وقت...
خوندنش رو دوستانه توصيه مي كنم...
-------------------------------------
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصر امینپور