سفر كوتاه علي
تصوير راه رفتنت دست در دست ما روي آن خاكهاي مقدس آنقدر زيبا بود كه مرا وادارد كه بعد از بدرقه كردن دعاهاي مادرانه ام برايت از شهاي شرهاني بخواهم كه هر چه زودتر راه رفتنت را ببينم...
امروز با پاهاي كوچكت چهار قدم راه رفتني...چقدر خوشمزه بود...
----------------------------------------------------------------------------------
منطقه شرهاني ميان مناطق جنگي ديگر؛منطقه كمتر تفحص شده اي محسوب ميشود؛ در مدت زيارت يك ساعت ونيمه ما علي آقا موفق به كندن حجم وسيعي از گل وگياه منطقه مذكور شد؛اين واقعه ما را به اين فكر وا داشت كه با برادران گروه تفحص صحبتي كنيم شايد پسر ما را هم به عضويت بپذيرند...
اين را هم بايد به ليست حرفه هاي مورد نظر بيا فزايم....
------------------------------------------------------------------
شوش؛حرم دانيال نبي؛حوض حرم؛علي...(بدون شرح)
آخرش هم مجبور به توسل به كمي زور شديم براي محروم كردن علي آقا از فيض آب بازي...
-----------------------------------------------------------------------
خونه دوست بابا؛خانوم دوست بابا داشتند جارو ميزدند ؛علي آقام كه انگار رفيق ديرينه اش روپيدا كرده باشه سريعا به سوي جاروبرقي شتافت و لوله اونو در دهان گذاشت؛
بنده هر نوع تلاشي كه از دستم برا ميامد از التماس وخواهش وقربان صدقه واخم وتخم به كار بردم تا اين دو دوست رو از هم جدا كنم بي فايده بود؛
هرچي من اخم ميكردم علي آقا با لبخندي جاي خاليانه من را نگاه ميكرد تا اين كه ديد فايده نداره ومن رضايت نمي دم دوست عزيزشو تو دهنش كنه در يك حركت سريع روسري منو كشيد رو سورتم بعدش خودشو خم كرد واز زيرش براي من دالي دالي ميكرد كه خنده منو در بياره ؛
بله ديگه من كه از اين حركت پسرك بسيار كيفووور شدم ؛ تا از حالت ريسه رفتن در يام علي جانمان يك دل سير لوله جارو برقي جانش را در دهان گذاشت...